زبانحال یتیمان کوفه در شهادت حضرت علی علیه السلام
من مـنـتـظـر نـشـسـتـه ام امـا نـیـامـدی تـنـهــاتـریـن مـسـافـر دنـیــا! نـیــامـدی انبان به دوش هر شبۀ کوچه های شهـر دیـگـر چـرا بـه دیــدن مـاهـا نـیـامـدی اصـلا قـرار بود که بـابـای مـن شــوی این چـنـدمـین شب است که بابا نیامدی من روی دوش تو چقدر تاب خورده ام رفـتـم ز شـانـه های تو بـالا…! نیامدی بی دست های گرم تو بدخواب می شوم کـابـوس دیـده ام هـمـه شـبـهـا نـیـامـدی دیدم شکـسـته است ستـون های آسـمـان مسجد، نـماز صبح، خـدایـا! … نیامدی رفتی به سجده، بارقۀ تیغ و… بعد ازآن محـراب غـرق خـون شد و بالا نیامدی کـابـوس بود … من به خدا باورم نشد! حـتـمـا دلیـل داشت که ایـنـجـا نیـامـدی شب تا به صبح، خیره به در…منتظر شدم چـشـمـم به در سـفـیـد شد اما نـیـامـدی خاکم به سر، خدا نکند، خواب من مگر تعـبـیـر می شـود که تـو بـابـا نـیـامـدی از اشـک های گـوشـۀ چـشـمان مـادرم پـی بـرده ام بـه حـادثـه ای تـا نـیـامـدی آری درست بود… گـمـانم درست بود ای وای از این مـصـیـبـت عـظمی … |